
هوا داشت خراب مي شد. باراني رو پوشيدم و به راهم ادامه دادم. تشنهام كه شد كمي برف گذاشتم دهنم. بعد از يكساعت به قله رسيدم. تمام. رسيدم! منظره اي بي نهايت شگفت آور در مقابل چشمانم ظاهر شد. چنين منظرهاي رو فقط تويعكسها ديده بودم. جايي كه به هيج جا وصل نبود، انتهايي نداشت و تا چشم كار مي كرد به بينهايت كشيده شده بود!
نویسنده: فرنگیس آریان پور