یک جایی ادم فکر میکنه به ته سیاهی تقدیر رسیده، اما درست جایی نور میگیری که دلت انگار دوباره متولد میشه... شاید همه از خوشبختی یه شاهزاده بشنون، اما قصهی من از جنس صبر و خدمت عاشقانهست...
وقتی باد شاخه ها را می پراکند باید ریشه داشت و ماند،این قصهی ماندن ها و سکوتهای پرصداییست
از جنس صبر، وفا و بانویی که بین نور و تاریکی قدم برداشت.پايان نبضِ دوم
وقتی باد شاخه ها را می پراکند باید ریشه داشت و ماند،این قصهی ماندن ها و سکوتهای پرصداییست
از جنس صبر، وفا و بانویی که بین نور و تاریکی قدم برداشت.ادامه دارد…
وقتی باد شاخه ها را می پراکند باید ریشه داشت و ماند،این قصهی ماندن ها و سکوتهای پرصداییست
از جنس صبر، وفا و بانویی که بین نور و تاریکی قدم برداشت...
ادامه دارد...
کوتاهترین راه به قله همیشه از میانهی صبر و سوختن میگذره...من، زادهی تنگنا و درد، اما با نور امید و یادِ عزیزانم ایستادم؛این قصه، قصهی زنانگی، قهرمانی و داغهای نگفته است.