شعر معاصر و ادبیات ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید. دانلود و شعرهای بیشتر در تلگرام ما.
ادبیات | شعر | غزل | ترانه | شعر نو | هنر | هوشنگ ابتهاج | احمد شاملو | شعرخوانی | براهنی | شهریار
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
شعر معاصر و ادبیات ایران را با دکلمه و صدای شاعر بشنوید. دانلود و شعرهای بیشتر در تلگرام ما.
ادبیات | شعر | غزل | ترانه | شعر نو | هنر | هوشنگ ابتهاج | احمد شاملو | شعرخوانی | براهنی | شهریار
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: زمستان
▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث
▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیشِ پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آوَرَد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاهِ سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیشِ چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوان مردِ من
ای ترسای پیرِ پیرهنچرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آی...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
منم من میهمان هر شبت لولیوشِ مغموم
منم من سنگ تیپاخوردهی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش نغمهی ناجور
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگِ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت میدهد برآسمان، این سرخیِ بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوشِ سرما برده است این
یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگمیدان مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نُه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
نفسها، ابر دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
▨
مهدی اخوان ثالث
متخلص به م. امید
از دفتر شعر زمستان
منتشر شده به سال ۱۳۳۵
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: وطنم
▨ شاعر: لایق شیرعلی
▨ با صدای: لایق شیرعلی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جان به قربانِ تو ای میهنِ خونینکفنم
بودی بیت الشرفم، گشتهای بیت الحزنم
دشمنت چهار طرف، اجنبی و خانگیاند
تنتنها به چه نیرو صف اعدا شکنم؟
دوست دشمننسق و دشمن تو دوستنماست
راست گویم؛ بپرانند ز چشم و دهنم
تاجیک اندر وطن خویش چرا متهم است؟
یا خطا رفته به تاجیک تولد شدنم؟
همه خلقانِ دگر انجمن آراستهاند
در سمرقند نشد ساخته نیم انجمنم
گفت علامهی اقبال که: برخیز ز خواب
بزدلی گفت: فلانیست مخاطب، نهمنم
آن یکی در خم طلّا سرِ خود کرد فرو
دیگری گفت: بیا مهوش سیمین ذقنم
آن یکی گفت: غمِ گاو و بز و بزغاله
دیگری گفت: غمِ خانه و فرزند و زنم
دامن کوه گرفتیم و دُمِ مرکبِ خویش
رفت از دست، همه دامنِ دشت و دمنم
ای خراسان! تو بگو ساحتِ ایرانویچ کو؟
من از این فاجعه چون شکوه به یزدان نکنم؟
کو دگر شعشعهی دانش و فرهنگ بزرگ؟
کو دگر کر و فر و نعرهی غلغل فکنم؟
روز و شب از غم تو گریهکنان میسوزم
تو به خون غرقه و من غرق ملال و محنم
گریهی من نه از آن است که درگاهم سوخت
هم نه زان است که شد سوخته باغ و چمنم
گریهی من نه از آن است که بیچاره شدم
هم نه ز آن است که فرسوده بوَد پیرهنم
گریَم از آنکه تو را حکم به کشتن کردند
ای تو هم پایه و هم مایه انسان بُدنم
گریَم از آنکه ز بن مایهی این قسمتِ تلخ
من سخن گویم اگر؛ نیست کسی هم سخنم
گریَم از آنکه به ژرفای چنین فاجعهای
نشود خیره کس از همنسب و هموطنم
گریَم از آنکه دو سه بیطرفِ بیشرفی
به سرم سنگ ببارند که من دم نزنم
گریَم از آنکه تو تنهایی و من تنهاتر
وطنم، آوطنم، آوطنم، آوطنم
▨
لایق شیرعلی
به تاریخ ۱۸ فوریه ۱۹۹۶
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ شعر: دلتنگیها شماره ۹
▨ شاعر: یدالله رویایی
▨ با صدای: یدالله رویایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا از سپیده گفتگوی ِمشروط
برخیزد؛
من،
تصویر هجرت از پل
بر می گیرم.
تصویر هجرت از پل،
از پلهی مناجاتم،
تا سفرههای شن،
تا سفرههای زخم،
سفر میكند.
بر سفرههای شن كلماتی آبی مهمانند.
مهمان هجرت،
ای نفس رفتهی من -ای پل متصاعد!-
كه جثهی زمین را،
در آن هزار فرسخ ِ نیلی
میغلتانی؛
چون است اینكه عشق
جز در هراس مرگ
ما را دگر به خویش نمی خواند؟
از ما جز استغاثه نمی ماند!
از ما -دروگران چراگاههای هوایی-
اینجا، میان گفتگوی مشروط،
اینجا، در انتحار اشباح،
جز سطلهای خالی در چاههای خالی!
كی از مزارع نمك
ما را عبود دادهست؟
▨
شعر شماره ۹ از مجموعه دلتنگیها
شامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶
چاپ اول: ۱۳۴۶
ــــــــــــــــــــــــــــ
تذکر: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شمارهگذاری ما بر طبق چاپ اول کتاب است. اما در کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول، به دلیل سانسور، این شعر شماره ۸ است
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: آیه های زمینی
▨ شاعر: فروغ فرخزاد
▨ با صدای: فروغ فرخزاد
▨ موسیقی: برف روی کاجها از کارن همایونفر
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
تذکر: چند سطر از شعر اصلی، در این خوانش موجود نیست. انگار پس از این خوانش، شعر کامل تر شده و بعد منتشر شده است
ــــــــــــــــــــــــ
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمینها رفت
و سبزهها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجرههای پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامهی خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچچیز نیندیشید
در غارهای تنهایی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
زنهای باردار
نوزادهای بیسر زاییدند
و گاهوارهها از شرم
به گورها پناه آوردند
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعدهگاههای الهی گریختند
و برههای گمشدهی عیسی
دیگر صدای هیهی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند
در دیدگان آینهها گویی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس میگشت
و برفراز سر دلقکان پست
و چهرهی وقیح فواحش
یک هالهی مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی میسوخت
مردابهای الکل
با آن بخارهای گس ِمسموم
انبوه بیتحرک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجههای کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشدهای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشقهای خود
با لکهی درشت سیاهی
تصویر مینمودند
مردم
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند
و میل دردناک جنایت
در دستهایشان متورم میشد
گاهی جرقهای، جرقهی ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
یکباره از درون متلاشی میکرد
آنها به هم هجوم میآوردند
مردان گلوی یکدیگر را
با کارد میدریدند
و در میان بستری از خون
با دختران نابالغ
همخوابه میشدند
آنها غریق وحشت خود بودند
و حس ترسناک گنهکاری
ارواح کور و کودنشان را
مفلوج کرده بود
پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب ِ دار
چشمان پرتشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون میریخت
آنها به خود فرو میرفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خستهشان تیر میکشید
اما همیشه در حواشی میدانها
این جانیان کوچک را میدیدی
که ایستادهاند
و خیره گشتهاند
به ریزش مداوم فوارههای آب
شاید هنوز هم
در پشت چشمهای لهشده، در عمق انجماد
یک چیز نیم زندهی مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بیرمقش میخواست
ایمان بیآورد به پاکی آواز آبها
شاید، ولی چه خالی بیپایانی
خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته، ایمان است
آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یاس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: نمیدانم کیم
▨ شاعر: مشفق کاشانی
▨ با صدای: مشفق کاشانی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چون حبابی خانه بر دوشم، نمیدانم کیم
خالی از دریاست آغوشم، نمیدانم کیام
دود ِشمع ِکُشتهام، در انجمن پیچیدهام
در عزای خود سیهپوشم نمیدانم کیم
تا پیام از گوهر ِخود گیرم از گرداب وحی
پای تا سر چون صدف گوشم نمیدانم کیم
سایبان ِسایهی کمرنگ خود گم کردهام
یاد ِاز خاطر فراموشم، نمیدانم کیم
مرغ ِآتشبال ِ پر افشانده بر خاکسرتم
خشم ِآتشگاه ِخاموشم، نمیدانم کیم
داغ هرجا گُل کند باغِ شقایق میشود
بر سَر ِهر داغ میجوشم، نمیدانم کیم
سر به صحرا میگذارم تا شهیدستان ِ دوست
نای ِ چوپان، بانگ ِچاووشم،، نمیدانم کیم
زان می ِباقی که ساقی ریخت در پیمانهام
طاقت از دل شد، ز سر هوشم، نمیدانم کیم
گاه تبریزم کند افسون به شعر ِشهریار
گاه با افسانه در یوشم، نمیدانم کیم
رازی از عین القضاتم، رمزی از شکوی الغریب
خانی از خون ِ سیاووشم، نمیدانم کیم
▨
عباس کیمنش مشهور به مشفق کاشانی
متخلص به مشفق
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: دلم به بوی تو آغشته است
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
دلم به بوی تو آغشته است
سپيدهدمان
كلمات سرگردان بر میخيزند و خوابآلوده دهان مرا میجويند
تا از تو سخن بگويم.
كجای جهان رفتهای
نشان قدم هايت
چون دانِ پرندگان
همه سویی ريخته است
باز نمیگردی، میدانم
و شعر
چون گنجشکِ بخارآلودي
بر بامِ زمستاني
به پارهیخی بدل خواهد شد.
▨
شمس لنگرودی
شعر اول از دفتر شعر نتهایی برای بلبل چوبی
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: وای بر من
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها
گشت بیسود و ثمر
تنگنای خانهام را یافت دشمن با نگاه حلیهاندوزش
وای بر من! میکند آماده بهر سینهی من تیرهایی
که به زهر کینه آلوده ست.
پس به جادههای خونین کلّههای مردگان را
به غبار قبرهای کهنهاندوده
از پس دیوار من بر خاک میچیند
وز پی آزارِ دلآزردگان
در میان کلههای چیده بنشیند
سرگذشت زجر را خواند.
وای بر من!
در شبی تاریک از اینسان
بر سر این کلّهها جنبان
چه کسی آیا ندانسته گذارد پا؟
از تکان کلهها آیا سکوت این شب سنگین
-کاندر آن هر لحظه مطرودی فسون تازه می بافد-
کی که بشکافد؟
یک ستاره از فساد خاک وارسته
روشنایی کی دهد آیا
این شب تاریک دل را؟
عابرین! ای عابرین!
بگذرید از راه من بی هیچ گونه فکر
دشمن من میرسد، میکوبدم بر در
خواهدم پرسید نام و هر نشان دیگر.
وای بر من!
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را
تا کشم از سینهی پر درد خود بیرون
تیرهای زهر را دلخون؟
وای بر من!
▨
نیما یوشیج
بیست و چهارم بهمن ماه ۱۳۱۸
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: تو پرندهی نقرهگون
▨ شاعر: هوشنگ چالنگی
▨ با صدای: ارژنگ آقاجری https://soundcloud.com/arjanga
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
تو پرندهی نقرهگون و
گلهای صخره را نخواهی دید
اینجا
که سایههای اشباحی
تن به مرگ نمیسپرند
پس کنار این سوتهای بخشنده
که میگذرند و
نفس این نقره
که فرومیریزد
بمان و نگاه کن
گیاهی بومی را
که روح اقلیمی خویش به تماشا نهاده است
اما من دورم دور و
میتوانم درین یالها بخزم و
مرگ را تحقیر کنم
برخاستهام
ولی به یاد نمیآرم
خلوتی را که برای وداع داشتم
کمان کشیده میشود و من
شانههایم را از آهی طولانی
بیرون میبرم.
▨
هوشنگ چالنگی
از دفتر شعر زنگولهی تنبل
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: خانه خونین است اینک
▨ شاعر: سیمین بهبهانی
▨ با صدای: سیمین بهبهانی
▨ موسیقی: قطعهی دیلمان از سامان صمیمی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــ
خانه ابری بود روزی؛ خانه خونين است اينک
آن چنان بود اين چنين شد، حال ما اين است اينک
مردهواری طيلسان بر دوش و خون آشام و شبرو
تشنه ی خون با دو دندان چو دو زوبين است اينک
میکَشد در خون پلنگ ِ پير، آهوی جوان را
وحشت ِ قانون ِجنگل؛ تهمت ِ دين است اينک
سرو ِ باغ عشق را نازم که در باران ِ سُربی
چون درخت ِ ارغوان از خون، گلآزین است اینک
میدرخشد خاک همچون آسمان با روشنانش
بر زمین بشکسته شمشادی بلورین است اینک
گِرد ماه ِ چارده؛ شب با شبآویزان سُرخش
رشتهی مرجان نثار ِ زلف مِشکین است اینک
چشم ِ شوخ ِ گزمگان، تا ننگرد دوشيزگان را؛
پردهساز ِ چهرهها، گيسوی پرچين است اينک
نوعروسان ِ بلوراندام ِ بازو مرمری را
حجلهگه گور است و خاک ِ تيره بالين است اينک
گوهر ِ ناسفته را گر شَرع میگويد که مَشکن
سُفتن و آنگه شکستن؟ تا چه آیين است اينک!؟
تيغهی فرياد ِ غم بشکست چون فولاد ِ خنجر
پردهی گوش ِ ستم ديوار ِرويين است اينک
نه! که کارستان ِظالم همچو خاکستر بريزد
حاصل ِ کبريت ِ نفرت، شعلهی کين است اينک
خانه ابری بود روزی، گرچه خونين شد، وليکن
پشت ِ ظلمت وز پی ِ خون؛ صبح ِسيمين است اينک
▨
سیمین بهبهانی، نیمای غزل ِایران
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: عاشقانه
▨ شاعر: فروغ فرخزاد
▨ با صدای: یاسمن زعفرانلو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری
ــــــــــــــــ
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در مزرع مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هرکسی را تو نمیانگاشتم
درد تاریکیست، درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیهدل سینهها
سینه آلودن به چرک کینهها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنهٔ بازارها
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو، تنهائیم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینهام را آب، تو
بستر رگهام را سیلاب، تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم به راه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزهزاران تنم
آه، ای روشن طلوع بیغروب
آفتاب سرزمینهای جنوب
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینهام بیدار شد
از طلب، پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسهگاه بوسهات
خیره چشمانم به راه بوسهات
ای تشنجهای لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه، میخواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه، میخواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دل تنگ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟
ای نگاهت لایلائی سحر بار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته در خود، لرزههای اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم، شعرم به آتش سوختی
▨
فروغ فرخزاد
از دفتر شعر تولدی دیگر
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: میراث
▨ شاعر: هوشنگ چالنگی
▨ با صدای: هوشنگ چالنگی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
نمیتوانم گفت،
با تو این راز نمیتوانم گفت
- در کجای دشت، نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند-
آرام!
آرام!
از کوه اگر میگویی
آرامتر بگوی!
بارِ گریهای بر شانه دارم!
برکهای که شب از آن آغاز میشود
ماهی اندوهگین میگردد و
رشد شبانهی علف
پوزهی اسب را مرتعش میکند
آرام!
آرام!
از دشت اگر میگویی
گیاهی که در برابر چشم قد میکشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک! پیشاپیشِ گله میآید
آه می دانم !
اندوه خویشتن را من صیقل ندادهام!
بتاب، رویای من!
بر گیاه و بر سنگ،
که معراج تو را آراستهام من.
گرگی که تا سپیدهدمان بر آستانهی ده میماند
بوی فراوانی در مشام دارد!
صبحی اگر هست
بگذار با حضور آخرین ستاره
در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود.
ستارهها از حلقومِ خروس
تاراج میشوند
تا من از تو بپرسم!
اکنون، ای سرگردان!
در کدام ساعت از شبیم؟
انبوهیِ جنگل است که پلکِ مرا
بر یالِ اسب میخواباند
و ستارهای غیبت میکند
تا سپیدهدمان را به من باز نماید.
میراثِ گریه، آه
در قوم من
سینهبهسینه بود.
▨
هوشنگ چالنگی
مهر ماه ۱۳۴۶
از کتاب مجموعه کامل اشعار هوشنگ چالنگی چاپ افراز صفحه ۲۵۱
ــــــــ
تذکر: متن خوق منطبق بر خوانش شاعر است و با متن چاپ شده در کتاب، کم و بیشیهایی دارد.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: مه (بیابان را سراسر مه گرفته است)
▨ شاعر: احمد شاملو
▨ با صدای: احمد شاملو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
بیابان را سراسر مه گرفته است.
چراغِ قریه پنهان است
موجی گرم در خونِ بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیانِ گرمِ مه، عرق میریزدش آهسته از هر بند.
«ــ بیابان را سراسر مه گرفته است. [میگوید به خود، عابر] سگانِ قریه خاموشاند.
در شولای مه پنهان، به خانه میرسم. گلکو نمیداند. مرا ناگاه در
درگاه میبیند، به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
«ــ بیابان را سراسر مه گرفته است… با خود فکر میکردم که مه گر
همچنان تا صبح میپایید مردانِ جسور از خفیهگاهِ خود به دیدارِ عزیزان بازمیگشتند.»
□
بیابان را
سراسر
مه گرفته است.
چراغِ قریه پنهان است، موجی گرم در خونِ بیابان است.
بیابان، خسته لببسته نفسبشکسته در هذیانِ گرمِ مه عرق میریزدش آهسته از هر بند…
▨
احمد شاملو - ۱۳۳۲
از دفتر شعر هوای تازه
چاپ شده به سال ۱۳۳۶
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: سفری در پیش است
▨ شاعر: تورج نگهبان
▨ با صدای: تورج نگهبان
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
سفری در پیش است
سفری دور و دراز
سفری در آغاز
سفری به بلندای زمین تا خورشید
و به پهنای دیار تردید
سفری به فراسوی جهانِ خاکی
عالمِ افلاکی
در گذرگاهِ غریبی که نه صبح است و نه شام
نه نشان است و نه نام
نه خزانی، نه بهار
نه زمانی در کار
ساعتِ قلب ز کار افتادهست
با زمان، جان دادهست
سفری نرم و سبک
به سبکبالیِ پرواز خیال
بینیاز از پر و بال
بینیاز از همه خوبی و بدی
کینههای ابدی
حیله و دانشِ انسانِ دوپا
آدمِ سربههوا
آدم؛ این ذرهی ناچیز بزرگ
آدم؛ این برّهی در قالب گرگ
جُنگی از حادثهی اوج و حضیض
مشتی از فلسفهی ضد و نقیض
گاه تا عرشِ خداوند در اوج
گاه بر کشتیِ بشکسته ز موج
سفری در پیش است
سفری دور و دراز
سفری در آغاز
سفری در پیش است
سفری دور و دراز
سفری در آغاز
من از این سفر دور و دراز
بازمیگردم و، باز
دوست دارم که تو با من باشی
همه با من باشند
همه اینها که کنون اینجایند
یا که بعد از من و ما میآیند
همهی ما که به یک شاخهی بودن وصلیم
همهی ما که ز یک خون و هزاران نسلیم
همه آنان که تواناییِ معنا دارند
همه آنان که دلی عاشق و شیدا دارند
دوست دارم همه با من باشند
غمِ من، دوستِ من،
دفتر من، عشق
فرزند، پدر، مادرِ من
دوست دارم همه با من باشند.
▨
تورج نگهبان
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: گام (به کجا لیلی من، به کجا؟)
▨ شاعر:رضا براهنی
▨ با صدای: شاعر
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
جشن چشمان تو شد اغاز
و سپس گلها
آنچنان وجد کنان خندیدند
که به منقار طلایی، همهی مرغان
خنده را از همه جا چیدند
پر زنان، رقصکنان کوچیدند
پرده خود را به کناری زد
در، درخشان شد و بگشاد،سپس
جشن چشمان تو شد آغاز
روح،چون باغ شفق،شعله کنان بشکفت
گام برداشتی از گام درون باغ
غنچهها پرده دریدند زپرده، سرمست
و شکوفان گشتند
خارها حتی
ناگهان گل کردند
تا به چشمان تو گویند،سلام
رنگها گام تورا تهنیتی خواندند
جشن چشمان تو شد آغاز
چشمه اندام تو را در خود شست
دست سودی تو به گیسوی بلند بید
گیسوی سبز و بلند
واژگون از ته آب افشان شد
چشمه بالید به خود،رقصان شد
بازگشتی و به من گفتی: مجنون!برویم؟
به کجا لیلی من؟پرسیدم
به کجا؟ پرسیدم
به کجا؟آخر از این باغ کجا،لیلی من؟
گام برداشتی دور شدی!
چشم بگشادم و دیدم کس نیست
زیر یک بید سیاه خشک
در بیابانی تنها،با حرص
خارها را چو گل میبوسم
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: غزل ِ خطیر
▨ شاعر: معینی کرمانشاهی
▨ با صدای: معینی کرمانشاهی
▨ موسیقی: بداهه نوازی سهراب پورناظری
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــ
قلم ِدلاوری کو؟ سخنی دلیر دارم
سرِ بی قرارِ آهو، دلِ گرمِ شیر دارم
به من ار جهان بتازد؛ نه من آنکه خود ببازد که نظر به عرش و، فرشی نه زبر نه زیر دارم
به چه آشیان دهم دل؟ که چو هُدهُد بیابان بگریزم از نسیمی، چو پَر از حریر دارم
به زمان ِ ناشریفان، به چه درگهم سپاسی؟ نه زبان اسیر مُزدی، نه قلم اجیر دارم
ز نخست روز درکم که به خویشتن رسیدم
به مقام و مال گفتم: دل و چشمِ سیر دارم
به کلام من نظر کن، ز معانیش خطر کن که به هر خطی ز دفتر، غزلی خطیر دارم
به شکارگاه ِ انسان، شدهام هدف ز هر سو چه ز تیرها بگویم؟ دل ِ چون حصیر دارم
مکشای فقیه زحمت که به باورم بگنجی
نه تو آن بشر به معنی، نه من آن بشیر دارم
اگر از درِ نشاطی نپذیردم زمانی به فراخی زمانها، غم ِ دلپذیر دارم
چو به مَسندی رسیدی به حبابِ پشتگاهت
زِ دو چشم من نظر کن که نگاهِ پیر دارم
هله ای دو چشم ِ خودبین، ز سواد ِ دل چه خواندی؟ نه تو آن سواد داری، نه من آن دبیر دارم
به جهان چرا کنم رو که به بازیَم بگیرد؟
نه عمو امیر بود و نه پدر وزیر دارم
به مقام ِ بینیازی به سر ِ بلند نازم که شکوه ِ بیزوالی ز چنین سریر دارم
به عبای واعظان گو که: به دوش هر که افتی
به قدمگهی نَیَرزی که من ِ فقیر دارم
▨
رحیم معینی کرمانشاهی
مشهور به سخن سالار و متخلص به بهار
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: چای
▨ شاعر: حسین پناهی
▨ با صدای: شاعر
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای ِ داغ را
از میان دویست جنگ ِ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آنها را
با خدای خویش
چشم در چشمِ هم
نوش کنیم
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: نصیحت چنگیز
▨ شاعر: فخرالدین مزارعی
▨ با صدای: شهروز کبیری
▨ موسیقی: قطعهی »درهاویه کیست« از saṃsāra
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
تولی سوال کرد ز چنگیز؛ کای پدر!
چون میتوان زمانِ حکومت گذاشت خوش؟
میباش، داد پاسخ پنهان و آشکار،
از اتحادِ مردمِ بیداردل بِهُش!
دوم زبانِ پردهدر راستین ببند
یعنی بدار آتشِ جاویدِ حق خمش
کشخان به کار گیر؛ بمان پارسا به بند
نامردمان بپرور؛ آزادگان بکش
▨
فخرالدین مزارعی
متخلص به آرزو
ـــــــــــ
پینوشت: در لغتنامه دهخدا در توضیح واژهی «کشخان» آمده است؛ دیوث و دیوث شخصی را گویند که زن او هرچه خواهد کند و او چشم از آن پوشیده دارد. (از برهان). ج، کشاخنه. کشیخان. در عربی زن جلب و بی غیرت در حق زن، کشخنة، کشخان خواندن کسی را و النون زائدة، یکشیخ، زن جلب خواندن، یقال «کشخه، اذا قال له یا کشخان». (منتهی الارب). رشیدی کلمه را معرب پنداشته است. (از حاشیهٔ برهان). زن جلب و بی غیرت دربارهٔ زن. (از ناظم الاطباء). بی غیرت. قرنان. دیوث. زن بمزد. قرمساق. غرزن. صفعان. قلتبان. غرطبان. قرطبان. (یادداشت مؤلف). هدایت در انجمن آرا نویسد: در فرهنگها و برهان همه به تقلید و اقتفای یکدیگر نوشته اند که به معنی دیوث و زن قحبه و مردی که زن خود را به عمل بد بیند و منع نکند، بلکه به آن عمل مایل و راغب باشد و مشتری را محرک و بخانهٔ خود خواند و تحقیق ترکیب این لفظ و لغت را ندانسته اند و آن را کشیخان به اضافهٔ یای تحتانی نیز گفته اند چنانکه حکیم خاقانی گفته: این طرفه که موبدی گرفته ست بر یک دو کشیش رنگ کشخان. و حکیم سوزنی در هجو گفته: به پیش کل به همین نرخ می هلد زن کور نظیر نیست کل و کور را به کشخانی. و کمال اسماعیل گفته: نی نی بخدا اگر عمل جویم ...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: اشارات نظر (نشود فاش کسی آنچه میان من و توست)
▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج
▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
____________
نشود فاش ِ کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر، نامهرسان من توست
گوش کن! با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مَرد ِ ره ِ عشق ندید
حالیا چشم ِ جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت ِ راز ِ دل ِ ما کس نرسید
همه جا زمزمهی عشق ِ نهان ِ من و توست
این همه قصهی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان ِ من و توست
گو بهار ِ دل و جان باش و خزان باش، ار نه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
نقش ِ ما گو ننگارند به دیباچهی عقل
هرکجا نامهی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکدهی ماست فروغ مَه و مهر
وه از این آتش ِ روشن که به جان من و توست
▨
هوشنگ ابتهاج این غزل را در بیست و یک سالگی سروده است.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: مردان
▨ شاعر: فریدون توللی
▨ با صدای: فریدون توللی
▨ موسیقی: کیهان کلهر
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
سخن اینجاست که مردان را
همه کشتند به نامردی
من و این نغمهی دردآلود
تو و آن خندهی بیدردی
شبی از پنجره دزدآسا
سر آن سفره فروجَستند
بَرِ فرزند و زن از شادی
به جفا دستِ پدر بستند
به یکی حمله بکاویدند
سر و سامان خرابش را
بگشودند لحافش را
بدریدند کتابش را
به امیدی که مگر گوید
به خیانت سخن از یاران
پس هر قهقهه بشکستند
سر و دستش چو گنهکاران
چه بگویم که در این گیتی
دلش از دغدغه خونین بود
همه کین بود به ناپاکان
گنهی داشت اگر، این بود
شده بر حالت او گریان
به خموشی دل همسایه
بُنِ پرونده یکی بهتان
که دروغ آمده از پایه
نفسی رفت و در آن دهلیز
همه اندر پی او تازان
ز قفا بر کمرش هر دم
لگد از چکمهی سربازان
بن آن کوچه فضایی بود
پس آن باغی و دیواری
چو نهادند به دیوارش
طلبش؛ آبی و سیگاری
به دهان بود هنوز آرام
بن آن سوخته سیگارش
که در آن سوز سحرگاهان
بسپردند به رگبارش
چون سر از چاک افق بر زد
رخِ خورشیدِ زمستانی
به یتیمی دو سه، مادر گفت
که پدر رفته به مهمانی
▨
فریدون توللی
بیست و پنجم بهمن ماه ۱۳۵۰
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
▨ نام شعر: تاریکی (آوازهای آتش ۲)
▨ شاعر: منوچهر آتشی
▨ با صدای: منوچهر آتشی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــــ
خانهات سرد است؟
خورشیدی در پاکت میگذارم و
برایت پست میکنم
ستارهی کوچکی در کلمهای بگذار و
به آسمانم روانه کن؛
بسیار تاریکم
▨
منوچهر آتشی- ۸ بهمن ۱۳۶۸
از دفتر شعر «وصف گل سوری» چاپ ۱۳۷۰ صفحهی ۱۴۴
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.